گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، گشوده شدن گره کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن بازگشتن کنار رفتن برای مثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، گشوده شدن گره کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن بازگشتن کنار رفتن برای مِثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
کنایه از ناپدیدگشتن باشد. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 355). هبا شدن. محو شدن. از میان رفتن. هدر شدن: کنون باد شد آنهمه پیش اوی بپیچید جان بداندیش اوی. فردوسی. ترا دل بآن خواسته شاد شد همه جنگ در پیش تو باد شد. فردوسی. کف دست بر پشت وی برنهاد شد آن خشم شمعون بیک باره باد. شمسی (یوسف و زلیخا).
کنایه از ناپدیدگشتن باشد. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 355). هبا شدن. محو شدن. از میان رفتن. هدر شدن: کنون باد شد آنهمه پیش اوی بپیچید جان بداندیش اوی. فردوسی. ترا دل بآن خواسته شاد شد همه جنگ در پیش تو باد شد. فردوسی. کف دست بر پشت وی برنهاد شد آن خشم شمعون بیک باره باد. شمسی (یوسف و زلیخا).
ضد بسته شدن. گشایش یافتن. مفتوح شدن: بروی خود در طماع باز نتوان کرد چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد. سعدی (از ارمغان آصفی). - باز شدن آسمان، گشاده شدن آن. بی ابر شدن. صافی شدن. اصحاء. صحو. (منتهی الارب). - بازشدن چشم، واقف شدن. مطلع شدن. آگاه شدن. بازشدن دیده: چو چشم و دل پادشه باز شد جهان نیز بااو هم آواز شد. فردوسی. -
ضد بسته شدن. گشایش یافتن. مفتوح شدن: بروی خود در طماع باز نتوان کرد چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد. سعدی (از ارمغان آصفی). - باز شدن آسمان، گشاده شدن آن. بی ابر شدن. صافی شدن. اِصحاء. صَحو. (منتهی الارب). - بازشدن چشم، واقف شدن. مطلع شدن. آگاه شدن. بازشدن دیده: چو چشم و دل پادشه باز شد جهان نیز بااو هم آواز شد. فردوسی. -